دانلود کتاب طوفان دیگری در راه است
نویسنده: سید مهدی شجاعی
موضوع: کتاب ، رمان ، ایرانی ، فارسی ، داستان ، طوفان ، دیگری ، در ، راه ، است ، سید ، مهدی ، شجاعی

چکیده:«دنیایی است حاج امین!» این صدای زینت است که از آشپزخانه ی مجاور اتاق می آید و بعد خود او که با سینی چای وارد می شود. سینی کوچک طلایی رنگ با کنگره هایی در دو طرف و دو فنجان و نعلبکی بلور که چای، مثل عقیق در آن میدرخشد. زینت با یک دست، سینی چای را گرفته و بادست دیگر چادر آبی گلدارش را نگه داشته، به نحوی که جز دمپایی آبی روفرشی، چیزی از پاهایش پیدا نباشد. حاج امین در چهره ی زینت، آشنایی دور و گنگی را احساس می کند یا احتمالاً شباهت به یک دوست و آشنای نزدیک،اما هر چه به ذهنش فشار می آورد،به نشانی روشن و مشخصی نمیرسد. 

 



ادامه مطلب...
ارسال توسط یاس

دانلود کتاب تو تویی؟!داستانهای کوتاه و شگفت انگیز جلد 1

مترجم: امير رضا آرميون


موضوع: کتاب ، داستانها ، کوتاه ، شگفت ، انگیز ، زیبا ، جالب ، امیر ، رضا ، آرمیون

زندگی زیباتر از اون چیزیست كه ما می پنداریم ... حتی در بدترین شرایط!
فقط كافیست به خاطر داشته باشیم كه :
درست نگاه كنیم ، درست فكر كنیم ، درست تصمیم بگیریم و هرگز فراموش نكنیم كه «خدا بزرگ است» و ناظر اعمال ماست . پس : هر چه بودی ، بودی. حالا اونی باش كه خداوند می خواد، یعنی خاص و بهترین باش!



ادامه مطلب...
ارسال توسط یاس

 

 

 دانلود کتاب تو تویی؟! داستانهای کوتاه وشگفت انگیز جلد 2

مترجم:امیر رضا آرمیون


موضوع: کتاب ، داستانها ، کوتاه ، شگفت ، انگیز ، زیبا ، جالب ، امیر ، رضا ، آرمیون

ساده است اما ...موفقیت را مهم تر از سرگرمی بدانید. هر روز ، چیزی بیاموزید.از زندگی یكنواخت (روزمرگی) بپرهیزید. به میزان درآمد خالص خود ، توجه داشته باشید . خدمات خود را به دیگران معرفی كنید.نگران امور جزئی نباشید.چهارچوب تصمیمات خود را به سرعت روشن كنید . مهارت ها و دانش كار خود را افزایش دهید. شایسته همكاری و وفاداری باشید. به شخصیت خود بیش از هر چیز اهمیت بدهید .

 



ادامه مطلب...
ارسال توسط یاس

 

 

رمان تقصیر لیلا نبود 


 

 

 

 

 

نوشته ر-نصرالله پور ( ستاره )

یه حلقه طلا بود ولی چقدر آشنا بود . انگار قبلاً اونو جایی دیده بودم . این انگشتر رو توی دستای ظریف و سفید یه دختر دیده بودم . اما کجا ؟؟؟ نیازی به فکر کردن نداشت ، آره درسته . توی دستای کوچیک لیـــلا !!!!!!
دختری که قبلاً برام لقب نامزد رو داشت . یادمه انگشتر رو خودم توی دستاش کردم تا نشون شده ی خودم باشه ولی این انگشتر اینجا چیکار میکرد ؟ شاید خودش بعد از اون ماجرا انگشتر رو پس آورده باشه . وقتی که من نبودم ....
تپش قلبم زیاد شده بود . نگین های سفید ریز انگشتر خاطرات تلخی رو بیادم می آورد . خاطراتی از یه ماجرای قدیمی ، ماجرایی که میشد بوی خیانت رو بعد از سیزده سال بازم حس کرد . نفس بلندی کشیدم و انگشتر رو سر جاش گذاشتم . خاطرات زیادی به یادم اومده بود . خاطراتی از روز های تلخ .

 



ادامه مطلب...
تاریخ: دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:رمان ایرانی,داستان,رمان,کتاب رمان,نصر الله پور,
ارسال توسط یاس

صفحه قبل 1 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 40
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 42
بازدید ماه : 238
بازدید کل : 13874
تعداد مطالب : 160
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1



<-PollName->

<-PollItems->