نوشته ر-نصرالله پور ( ستاره )
یه حلقه طلا بود ولی چقدر آشنا بود . انگار قبلاً اونو جایی دیده بودم . این انگشتر رو توی دستای ظریف و سفید یه دختر دیده بودم . اما کجا ؟؟؟ نیازی به فکر کردن نداشت ، آره درسته . توی دستای کوچیک لیـــلا !!!!!!
دختری که قبلاً برام لقب نامزد رو داشت . یادمه انگشتر رو خودم توی دستاش کردم تا نشون شده ی خودم باشه ولی این انگشتر اینجا چیکار میکرد ؟ شاید خودش بعد از اون ماجرا انگشتر رو پس آورده باشه . وقتی که من نبودم ....
تپش قلبم زیاد شده بود . نگین های سفید ریز انگشتر خاطرات تلخی رو بیادم می آورد . خاطراتی از یه ماجرای قدیمی ، ماجرایی که میشد بوی خیانت رو بعد از سیزده سال بازم حس کرد . نفس بلندی کشیدم و انگشتر رو سر جاش گذاشتم . خاطرات زیادی به یادم اومده بود . خاطراتی از روز های تلخ .